پیش -تولد
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ
امشب شب تولدمنه،اما تو نیستی
شمع وستاره باهم؛اما تو نیستی
دوستام همه کنارمند،حتی تو نیستی
بیا بهم تبریک نگو،فقط سکوت کن،اما خودت به جای من
شمع هارو فوت کن
شمع هارو فوت کن
خب بالاخره فردا ساعت 7:40دقیقه میرم توی سن 23سالگی.البته اگه بخوایم دقیق تر حساب کنیم باید زمان شنیدن اولین ضربان قلب رو جشن گرفت نه روز به دنیا اومدن رو.ما خیلی وقت پیش وارد این دنیا شدیم./از 3ماه پیش واسه این روز استرس داشتم ولی خب هفته گذشته با 4تا از همسن و سالام که وارد 23 میشدند رفتم بیرون.خیلی برام جالب بود.وقتی که از کافه زدم بیرون به خودم افتخار کرده ام.یه نفر تو ذهنم فریاد میزد تو خیلی عاقل وباهوشی.ادمهایی که اصرار به پز دادن میکنن.کسایی که تا این سن بزرگترین دستاوردشون به نظر خودشون bfشون.انگار که مثلا بزگترین اتفاق زندگیشون..البته اینها تصورات من نیست.گفته های خودشون.منی که این همه برای خودم ضعف میدیدم تونستم ببینم که سن 23سالگی اونقدر هم ترسناک نیست.چندروز پیش یه کلیپ دیدم که خانم 60ساله از ساحل کوبا تا امریکا 3روز شنا کرد و به همه ارزویی که داشت توی اون سن رسید.اینکه دلت شاد باشه،مهم نیست چه عددی روت برچشب میزنن.اینکه به خودت اهمیت بدی،برای بهتر شدن تلاش کنی وحتی ها ارزو وهدف داشته باشی یعنی خیلی مفید تا الانش زندگی کردی.
هرسال که تولدم میگذشت روزهای تولد کادو خاص واتفاق خاصی برام نمیوفتاد.فک کنم خیلی ها اینطوری بودند.از دوستام که همه همین رو میگن.منم هیچ وقت دلم سورپرایز بزرگ نمیخواست ولی خب حداقلش از خانواده انتظار داشتم که باهام حداقل توی این روز درست رفتار کنن و اهمیت بدن.
یه وقتهایی مامان میاد دم در و چندسوال میپرسه:
کادو میخوای؟ من:نه
کیک میخوای؟من:نه
مهمونی بگیرم؟من:نه
اوکی روز خوبی داشته باشی.
خب من انتظار اینهارو ندارم چون همیشه روز تولدم اونجوری که میخواستم نشد ولی حداقلش اینکه تنها نمونم.
امسال خیلی از دوستام که 20-21سالشون بود استرس داشتند.امسال حتی دیگه بهترین دوستم y هم نیست که بخواد بهم پیامک بزنه
کی گفته که 22سالگی خوبه؟تیلور غلط کرده که اینقدر امیدوارمون کرد.
توی این روز دسته از ادمهایی که ازشون بدم میاد خانم f.این خانم مثل فیسبوک هرسال تاریخ تولدمون به صورت رندمیک تبریک میگه.با اینکه هیچ صمیمیت ندارم ولی دوست دارم که توی محیطی که هستم کسی از این موضوع خبری نداشته باش.از قضا از همون سر صبح که میریم توی اسانسور با صدای بلند جلوی یه مشت عنتر دیگه بهم تبریک میگه.یکی از دلایلی که فیسبوک روهم دی اکتیو کرده ام همین بود.
سال گذاشته واسه روز تولدم گل خریده ام و تا امسال خشکش کرده ام.فک میکردم ک چقدر سال خاصی خواهم داشت.وهرسال که نزدیک تولدم یا ولنتاین میشه به خودم قول میدم که امسال حتما یه bfمیگیرم که تنها نباشم ولی بیشتر از یه ماه که میگذره شرایط و محیط رو میبینم کلا بیخیالش میشم.چرا ادم باید کاری که به وضوح میدونه اشتباه رو انجام بده؟الان انجامش بدم که بعد غصه بخورم؟هرگز
یه وقتهایی اونقدر مشکلات زندگیت زیاده که حداقل دلت میخواد از یه سمتی یه روزی خیالت جمع باشه.دیگه نمیتونم دیواری که بهش تکیه دادم بسپارم دست یه نفر دیگه(تو شرایط موجود)
امسال برخلاف پارسال هیچ حسی ندارم ولی بی وقفه منتظر سال میلادی ام.واسه همین این 3ماه اخر میخوام بیشترین تلاشم کنم که به قول معروف خانم بیانسه (i was here)به خودم ثابت کنم که اینجا بودم وکاری کردم.
- ۹۴/۰۷/۱۹